داستان های واقعی Secrets

هم من و هم مادرم فوراً زبانمان را فرو می‌بردیم به جای اینکه دروغ بگوییم. مردم آزادند هر چه را که می‌خواهند باور کنند. اما من می‌دانم که چه چیزی را تجربه کردیم.»

وقتی وارد مغازه شدن، زن به دخترش گفت که می تونه هر چیزی که می خواد رو بدون توجه به قیمتش انتخاب کنه. مولی توی راهروهای مغازه قدیمی شروع به قدم زدن کرد و در نهایت توی یکی از قفسه ها که تا حدودی با جعبه های گرد و خاکی قدیمی پوشونده شده بود، چیزی توجهشو به خودش جلب کرد…

بردگان دیگر، از ترس اینکه آقای وودراف (که زنده مانده بود) آن‌ها را به‌عنوان شریک جرم بپندارد، کلویی را از درخت آویزان کردند.
مجله
انشا پاییز (انشاهای جدید فصل پاییز با مقدمه، بدنه و نتیجه گیری)

شبی پدری همراه دخترش، در جاده‌ای کم تردد در بیرون شهر رانندگی می‌کرد. آن‌ها کل روز را نزد مادر دخترک که در بیمارستان بستری بود سپری کرده بودند و شب هنگام در حال برگشت به خانه بودند. دختر در حالی که به صدای ضربات قطره‌های باران روی سقف ماشین گوش می‌کرد، خواب چشمانش را سنگین و شروع به چرت زدن کرد.

در سال ۱۹۳۴، گروهبان ارتش لوئیس د. بوردن، گلوی خود را با تیغ برید. کمتر از چهار سال بعد، روی تامپسون، یکی از تفنگداران دریایی، از پشت بام پرید. جسد او در کنار ساختمان مجاور پیدا شد.

او معتقد بود تنها راه حل این است که خانه‌ای به اندازه کافی بزرگ بسازد تا از او در برابر آن ارواح شیطانی محافظت کند. او براساس استانداردهای امروزی، بیش از ۵۰۰ میلیون دلار و همچنین نیمی از شرکت را به ارث برد و بنابراین بیش از حد، توانایی انجام این کار را داشت.

بسیاری از اوقات ما می‌دانیم تصمیم‌مان اشتباه است اما به دلیل احساسات یا لجبازی یا حتی اثبات خود به دیگران، تصمیم اشتباه را عملی می‌کنیم و شادی کوتاه‌مدت و رنج بلند مدت را برای خود ایجاد می‌کنیم.

مسافرخانه باستانی رام، همراه با یک گورستان ۵۰۰۰ ساله بت‌پرستان در زیر طبقاتش، مطمئناً مکانی ماوراءالطبیعه را دارد. این مسافرخانه قبلاً بردگان و کارگرانی را در خود جای داده بود که کلیسای مریم مقدس را در همان نزدیکی می‌ساختند.

متأسفانه، هیچکدام نتوانستند مدت زیادی از این عمارت لذت ببرند. خانم پیتوک در سال ۱۹۱۸ و همسرش یک سال بعد از او، درگذشتند. نوه آن‌ها، پیتر گانتنبین، در سال ۱۹۵۸ تلاش کرد خانه را بفروشد، اما به دلیل خسارتی که طوفان ایجاد کرده بود، نتوانست.

برای یک لحظه، مرد همان‌جا زیر بارش باران در حالی که پوزخند می‌زد مانند مرد دیوانه‌ای ایستاد. سپس دستش را درون جیبش کرد، چیزی بیرون آورد و به آرامی دستش را بالا برد. سوییچ ماشین پدر دخترک در دستش بود!

بااین‌حال، استیون نوولا، متخصص مغز و اعصاب و رئیس انجمن شکاکان نیوانگلند، این زوج را مورد بررسی قرار داد و متقاعد شد که آن‌ها کل ماجرا را ساخته‌اند.

و من کتاب می‌خونم، مادرم تعریف می‌کنه، من گوش می‌دم، من حرف می زنم و مـادرم یا پدرم چرت می زنند و شب می خوابیم… صبح صبحانه‌اي می‌خوریم، بعد برمیگـردم بـه زندگی!

کشف او و رفتار آزاردهنده‌ای که در آسانسور هتل نشان داد، به‌طور غیرقابل توضیحی پریشان‌کننده است.

1 2 3 4 5 6 7 8 9 10 11 12 13 14 15

Comments on “داستان های واقعی Secrets”

Leave a Reply

Gravatar